جدول جو
جدول جو

معنی چین افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

چین افتادن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی
تصویری از چین افتادن
تصویر چین افتادن
فرهنگ فارسی عمید
چین افتادن
(پَ اِ دَ)
چین افتادن درپوست یا جامه و گاه ابرو، شکنج گرفتن. شکن و نورد پیدا آمدن. جمع شدن چنانکه پوست ترنجیده:
باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم
زآن پریشانی نگردد روی دست افتاده چین.
سعدی.
روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک
میتوان دانست بر رویش ز موج افتاده چین.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپ افتادن
تصویر چپ افتادن
کنایه از با کسی بد شدن و کینۀ او را به دل گرفتن، دشمن شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ حِ جُ تَ)
گودافتادن. گود شدن، گود شدن چشم ها، در تداول عوام گویند: چشمهاش یک بند انگشت چال افتاده
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ گِ رِ تَ)
چپ بستن، مخالفت کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعتراض کردن. (ناظم الاطباء). مخالف یا دشمن بودن. (فرهنگ نظام).
- چپ افتادن باکسی، کینه از وی بدل گرفتن. با او بد شدن. دشمن شدن با وی:
از چشم هوس عیش و طرب افتاده است
با راست روان زمانه چپ افتاده است.
ظهوری (از آنندراج).
، مکاری ورزیدن. (آنندراج). حیله بکار بردن. (ناظم الاطباء) ، در طرف چپ افتادن چیزی. (فرهنگ نظام). برگشتن بطرف چپ:
با حریفان همه درساخته غیر از با ما
کشتی ما و تو افتاده همین تنها چپ.
شفایی (از آنندراج).
رجوع به چپ بستن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ تَ)
هو افتادن. مشهور شدن. (یادداشت بخط مؤلف). شایع شدن. نشر شدن خبری بی اساس. بر سر زبانها افتادن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
لچ افتادن. جراحت. و رجوع به لچ افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ زَ دَ)
آسیب رسیدن. به گزند و ضرر دوچار شدن:
شور عشق تو در جهان افتاد
بی دلان را بجان زیان افتاد.
خاقانی.
مایۀ سلوت به غربت شد ز دست
دل زیان افتاد و محنت سود بس.
خاقانی.
ملرز از بیم جان خسرو اگر از عشق می لافی
که باشد سهل عاشق را اگر جانی زیان افتد.
میرخسرو (از آنندراج).
رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن:
گر افتد بیک لقمه در روده پیچ
برآید همه عمر نادان بهیچ.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
لغت نامه دهخدا
(بیوْ خوَرْ / خُرْ دَ)
ورم کردن. آماس کردن. آماه کردن. متورم شدن. خیزآوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
خون جاری شدن. خون از محلی خارج شدن. بیرون آمدن خون، قتل واقع شدن. قتل اتفاق افتادن. کشتار واقع شدن، خون کسی از بین رفتن. چنانکه گویند واجب القصاص خونش افتاد، یعنی خونش هدر است و کشندۀ او قصاص ندارد. (از آنندراج) :
چنین گویند کاین رسم نو افتاد
که شیرین کشت و خون بر خسرو افتاد.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناگاه کسی یا چیزی را دیدن. لازم از چشم افکندن بر چیزی. (آنندراج).
- از چشم افتادن، بی اعتبار شدن در نظر کسی. (غیاث) (ناظم الاطباء) :
از آنکه چشم من از طلعت تو محجوبست
چو اشک مردم چشم خودم ز چشم افتاد.
جمال الدین (از فرهنگ ضیاء).
چشم مسافر که بر جمال تو افتاد
عزم رحیلش بدل شودبه اقامت.
سعدی.
هر آدمی که دو چشمش برآن جمال افتد
دلش ببخشد و بر جانت آفرین گوید.
سعدی.
صد بار تا ز پوست نیایی برون چو مار
چشم تو بی حجاب نیفتد بروی گنج.
صائب.
- چشم افتادن برچیزی، نگاه واقع شدن بچیزی. (فرهنگ نظام). خیره شدن نگاه بر کسی یا چیزی. دیدن و رؤیت کردن کسی یا چیزی
لغت نامه دهخدا
چشم بر چیزی. واقع شدن نگاه بدان خیره شدن نظر بر کسی یا چیزی دیدن کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهن افتادن
تصویر وهن افتادن
سستی افتادن سست گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیج افتادن
تصویر لیج افتادن
جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیچ افتادن
تصویر لیچ افتادن
لچ افتادن گندیدن پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
بدست آوردن: خوب چیزی گیرش افتاده، بدام افتادن اسیر شدن، در جایی گیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ افتادن
تصویر چپ افتادن
دشمن شدن و کینه بدل گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چو افتادن
تصویر چو افتادن
مشهور شدن، شایع شدن، نشر شدن خبری بی اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ افتادن
تصویر پیچ افتادن
گره خوردن، جور نشدن، مشکلاتی در راه پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
تقدم یافتن، جلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیچ افتادن
تصویر لیچ افتادن
((اُ دَ))
فاسد شدن، گندیدن، آب آوردن و چرکین شدن زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
((اُ دَ))
جلو زدن، برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیک افتادن
تصویر نیک افتادن
((اُ دَ))
خوشایند بودن
فرهنگ فارسی معین
دشمن شدن، دشمنی کردن، مخالفت کردن، کینه توزشدن، خصمانه رفتار کردن
متضاد: همراهی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گود شدن، فرو رفتن (گونه)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صداپیچیدن، منعکس شدن، بازتاب یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شایع شدن، دهن به دهن گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد